زمانی که اتومبیلها گلدانهای شیشهای داشتند سر پر دردم روی گردنم لق میخورد. دوباره چرخهای لینکلن پر زرق و برق دکتر پرید به ریلهای تراموا گیر کردهبود. از دکتر برید پرسیدم چند نفر باید سر ساعت هشت در شرکت جنرال فورج و فاندری حاضر باشند. بهم گفت هزار نفر. پلیسها، با شنلهای بارانی زرد سر همهی تقاطع ها بودند و با دستهای پوشیده در دستکشهای سفید، دستوراتی بر خلاف دستورات چراغهای راهنما میدادند. چراغهای راهنما، اشباح رنگارنگ میان برف و باران، همان کارهای احمقانه و نامربوطشان را میکردند و به اتومبیلهای یخ زده میگفتند که چه باید بکنند. سبز معنی میداد برو . قرمز معنی میداد بایست. زرد معنی میداد چراغ عوض میشود، احتیاط کن. دکتر برید بهم گفت که دکتر هوینیکر ، وقتی خیلی جوان بود ، یک روز صبح خیلی راحت ماشینش را وسط یکی از خیابانهای ایلیوم ول کرده بود .
- از این کتاب تنها یک جلد موجود است.
از آنجایی که این کتاب قدیمی و از کتابخانههای شخصی درآمده ممکن است ورقخورده، کهنه یا گاهی با ظاهری مستعمل باشد که برای مخاطبین این دست از کتابها امری آشناست