دربارۀ کتاب میخائیل و مارگریتا
کتاب حاضر، داستاني است که در آن سال ۱۹۳۳ است و شغل رشکبرانگيز بولگاکف در آستانه از بين رفتن است. دوست و مراد او، اوسيپ ماندلشتام شاعر، دستگير، شکنجه و به تبعيد فرستاده شده است همزمان يک مأمور مرموز پليس مخفي استالين، وسواس گونه فکر ميکند بولگاکف دشمن حکومت است. بولگاکف عاشق مارگريتا ميشود که به طرز خطرناکي رکگوست و همين اوضاع را بدتر ميکند. او درحاليکه با خطر دستگيري روبهروست و شيفته و شيداي مارگريتاست، انگيزهاي مييابد تا شاهکار خود، مرشد و مارگريتا را بنويسد؛ داستاني هزل که قدرت و قدرتمندان را بهشدت به بوته نقد ميکشد.