خیابان ها مملو از ماشین بود . انگار تمام جمعیت شهر به یکباره قصد تردد داشتند .دستپاچه و مظطرب پشت فرمان ماشین منتظر بودم تا چراغ سبز شود .هر چند ثانیه یکبار به فرزندم «انوش» نگاه میکردم که در صندلی بغل بی حال تکیه داده بود و به زحمت نفس میکشید.