من اينجام، وارونه درون يک زن. دستهايم را صبورانه بر سينهام گذاشتهام و انتظار میکشم. انتظار میکشم و از خودم میپرسم من درون کیام؟ چرا اين داخلم؟ چشمانم را میبندم. وارونهام، در حالی که حتی يک اينچ فضای خالی در اختيار ندارم و زانوهايم به شکمم چسبيده و فکرم درگير است. گوشم روز و شب به اين ديوارهی خونی چسبيده است. گوش میکنم، به خاطر میسپارم و آشفتهام. میشنوم که توی رختخواب از نقشهی مرگباری صحبت میشود و من از آنچه در انتظارم است، از آنچه درگيرش خواهم شد، هراس دارم... ؛