دربارۀ کتاب بیست و سه سال سکوت
در يکي از روزهاي گرم تابستان در دهکده توريستي «اوبري» مردي در محوطه بيروني مهمانخانه «ردلاين» در حالي که به انتظار کسي نشسته است زني را به همراه سه کودک ميبيند. مرد به آنها نگاه ميکند، مورد مشکوک و تهديدکنندهاي نميبيند اما يکدفعه مردي قدکوتاه و قوي هيکل با يک حرکت سريع کوچکترين بچه را ميدزد، ناگهان يک ون سفيد از راه ميرسد و کودک را با خود ميبرد، خواهر طفل براي نجات خواهرش به سمت ون ميدود، مرد با ديدن اين صحنه از جايش بر ميخيزد و ...