«هاري» که مدتي به دليل قتل غيرعمد يک نيروي پليس در زندان بوده، پس از مدتي آزاد ميشود و در خيابانهاي شهر پرسه ميزند و «جان رونيک» که اينک در نيروي پليس فعاليت ميکند را ميبيند، هنوز چند روزي از آزادياش نگذشته که در کابين تلفنخانه، کيف دستي خانم موطلايي به نام «آنا» جا ميماند و هاري که براي برقراري ارتباط به داخل کابين رفته، متوجه کيف ميشود و اسکناسهايش را برميدارد، اما وقتي به پشت سرش نگاه ميکند آنا را درست روبهروي خودش ميبيند و ...