دربارۀ کتاب مهسا دختری افسانه ای
«مهسا» و برادرش پس از گرفتن کارنامه تحصيليشان از پدر و مادرشان ميخواهند که به مسافرت بروند. آنها قبول ميکنند و سوار قطار ميشوند. در شهر جديد خبر استخدام شدن پدر مهسا در آن شهر به آنها داده ميشود اما مهسا دوست ندارد در آن شهر بماند و از دوستانش جدا شود. مادر که مشغول آرام کردن مهسا است متوجه دزديده شدن کيفش به دست يک پسربچه نميشود اما يکآن پدر صحنه را ميبيند و فرياد ميزند. پليس پسرک را دستگير ميکند و مادر با شنيدن زندگي او تصميمي ميگيرد که زندگي پسر را تغيير ميدهد.