دربارۀ کتاب فراموش شده
مرد جوان که از زندگي در دنيايي که از نظرش کثيف و بيهويت است خسته شده، پس از يک روز کاري، کولهپشتياش را با مقداري آذوقه و وسايل مورد نياز برميدارد و به سفري طولاني ميرود تا از چنين دنياي نابهنجاري گله و شکايت کند؛ شايد امروز در دنياي او اسکناس زياد حرف خوشبختي باشد اما وقت مرگ به سراغش ميآيد تنها روح اوست که همراه اوست و تنهايي و خلائي که همواره احساس ميکرد حالا به گونهاي متفاوت تجربه ميکند؛ چراکه اين خلأ ميتواند دائمي باشد.