دربارۀ کتاب خاکستری
روباهي گرسنه از کنار غاري در پابين کوه عبور ميکرد که بوي غذا از داخل غار به مشامش رسيد. به درون غار رفت و چون کسي آنجا نبود پشت به غار ايستاد و غذا را خورد. هنوز غذايش تمام نشده بود که احساس کرد دمش درد ميکند، وقتي به دمش نگاه کرد متوجه شد که گرگ دمش را بريده است. گرگ از روباه ميخواهد تا غذاي خورده شده را پس بدهد تا او نيز دم روباه را بازگرداند. روباه چارهاي جز اطاعت ندارد اما نميداند چگونه بايد اين کار را انجام بدهد.