ژاک دریدا فیلسوف الجزایریتبار فرانسوی در کتاب «تنگناها» درباره تنگناهای زندگی بشر سخن میگوید، تنگناهایی مانند لحظههای ایمان و شک، تناقضهای درونی و به ویژه مرگ. «همه مانند هم نمیمیرند، البته اگر بتوان چنین چیزی گفت. در سراسر زمان، آنها هیچوقت به یک شکل نمردهاند. در اینجا تنها تکنیهها را نداریم، بلکه مشترکات هم وجود دارد. آیا به خاطر دارید که فرهنگهای مرگ وجود دارد؟ و مرگ در گذر از مرزها، از یک فرهنگ به فرهنگ دیگر، تغییر سیما، معنا، زبان یا حتی کالبد میدهد؟فیلیپ ارییه در مقالاتی دربارهٔ تاریخ مرگ در باختر زمین در سدههای میانی مینویسد: «مرگ تغییر کرده است.» عقل سلیم اینرا میگوید. بیتردید باید فراتر رفت و گفت: خود فرهنگ، فرهنگ در کل، از لحاظ جوهری، پیش از هر چیز، حتی مقدم بر همه چیز فرهنگِ مرگ است. پس در نتیجه، تاریخِ مرگ است. بدون مناسک نیاکان، آیینسازی از عزاداری و قربانی، مکانهای نهادی و شیوههای به خاکسپاری، فرهنگی وجود ندارد، حتی اگر برای خاکسترهای سوزانده شده باشد. بدون پزشکی هم فرهنگی وجود ندارد، و پزشکیای بدون این افق، این افق بسیار تکنینه که از زمان یونانیان «افق» نامیده میشود، و مرگ را، اگر بتوان گفت، بیماری تضمین میکند. خود مفهومِ فرهنگ میتواند با فرهنگ مرگ هممعنا بنماید، گویی فرهنگ مرگ در نهایت درازگویی یا همانگویی است. اما تنها این زیادهگویی میتواند تفاوت فرهنگی و شبکهٔ مرزها را خوانا کند.»