کتاب حاضر، رمانی فارسی است که به ماجرای کشمکش عشق و منطق و چارچوبهای آن بهعنوان خطوط قرمز زندگی، در درامی با چالشهای قضایی و اخلاقی میپردازد. داستان آن در سال 88 رخ میدهد اما رفتوبرگشتهای زمانی به حدود دو دهه پیش از آن نیز دارد. در داستان میخوانیم: «مهرنواز» بیرون زندان منتظرش بود. هوای روزهای پایانی اسفند بوی بهار میداد. از حال بچهها پرسید. خوب بودند و فقط این چهار ماه کار او سختتر شده و قبول مسئولیت همه زندگی خستهاش کرده بود. «حمید» میدانست که همه از جریان باخبر شدهاند. خانواده او، خانواده خودش و همه کسانی که سالها درس اخلاق به آنها میداد. کسانی که تشویقشان میکرد به ازدواج و از زیباییهای زندگی زناشویی برایشان داد سخن میداد.