واندا پترونسکی در ارتفاعات بوگینز جایی در دوردست و به همراه پدر و مادر و برادرش جک زندگی میکرد. واندا هیچ دوستی نداشت. او تنها به مدرسه میرفت و تنها به خانه بازمیگشت. او همیشه پیراهن آبی رنگ و رو رفتهای را میپوشید. پگی و مدلین بازی لباس را راه انداخته بودند و از واندا میپرسیدند که چند دست لباس داری؟ و او با جدیت تمام در جواب آنها میگفت صد دست لباس دارد و همة آنها قیمتی و اتوکشیده هستند. پگی و مولین مدتی مات او را نگاه میکردند، ولی بعد از رفتن واندا او را مسخره کرده و میخندیدند. چند روزی بود که واندا به مدرسه نیامده بود، پگی و مدلین منتظر او بودند. جای مدلین در آخرین ردیف کلاس کنار پسرهای شرور بود و اینک خالی بود.