رویایی بود. قرار بود در بعد از ظهر یکی از یکشنبه های دوست داشتنی، وقتی پاها را روی هم انداخته بودند و داشتند تلویزیون تماشا می کردند، یا در زمین گلف توپ سفید پر خط و خال را به سمت سوراخ روانه می کردند، یا در یکی از مهمانی های آن چنانی در حال سرو نوشیدنی های هزار رنگ و طعم بودند، اتفاق بیفتد. وقتی وسط هفته، پشت میزهای مجلل چشم نواز، خیره به صفحه کامپیوتر و تلفن به دست، نشسته بر صندلی های با ابهت مدیریتی، یا در سالن پر ازدحام تالار بزرگ بورس دست ها را پایین و بالا می برند و حرص و جوش می خوردند و یا وقتی زیرکانه سیاست های جهانی را در راهروهای پر پیچ و خم معبد برفی رنگ رقم می زدند، واقعه اتفاق بیفتد. رویایی بود. رویای آمریکا.