ساناز و فرشته، دوستان صمیمی هستند. ساناز پس از بازنشسته شدن پدر نظامی اش با خانواده به تهران کوچ می کنند اما به طور مرتب در تماس تلفنی و مکاتبه ای با فرشته است. ساناز در دانشگاه مشغول تحصیل می شود اما به دلیل جو متعصب خانواده اش محدود است و به ازدواج فکر می کند. او در نامه هایش از حضور جوانی به نام «کامران» خبر می دهد که از بستگان دور آن هاست و به او نیز گوشه چشمی دارد. ساناز توصیه می کند که فرشته مراقب باشد و فریب حرف های کامران را نخورد. پس از چند نامه، دیگر از فرشته، نامه ای نمی آید و ساناز پس از پیگیری های مکرر متوجه بارداری فرشته و آشفتگی روحی او می شود. ساناز با حرف ها و نامه هایش سعی در بهبود حال فرشته دارد اما فرشته نمی داند که او خود دچار سرطان شده و بی آنکه با کسی در میان بگذارد در حال نابودی تدریجی است. پس از زایمان فرشته، به حکم قاضی، به عقد کامران در می آید و حالش خوب می شود اما از دوست قدیمی اش خبری نیست تا ...