داستان اول این مجموعه با عنوان «من با هرکول میروم » حکایت زنی است که با بازگویی تکهتکه زندگی خود در دفتر خاطراتی که سالها پیش همسرش به او هدیه داده روابط امروز خودش و همسرش را شرح میدهد. در لابهلای این تکهخاطرههای روزانه زوال روابط زن و شوهر به خوبی هویداست و با اشارههایی کوتاه و مفید میتوانیم علت این زوال را هم بدانیم. نقطه قوت این داستان حضور شخصیتی است که در ابتدا برای زن سایه است اما برعکس از نظر مرد، این سایه واقعی است. در انتهای ماجرا این سایه برای زن هم قطعیت مییابد و تبدیل به یک راه نجات میشود به شکلی که به زن شجاعت میدهد از حصاری که مرد برایش ساخته بیرون بزند.
در بخشی از داستان «من با هرکول میروم» میخوانیم:
«ارسلان هی میگفت: سایه، منِ ساده، به خیالم وهم کرده. اگه بفهمه از غصه دق میکنه».
گفتم: «سایه بود، خب. هیچی نبود. هر دوتاتون خیالاتی شدهاین»
چشم دراند: «تو چی؟ تو هم وهم کردی»
عقب عقب رفت و خودش را انداخت روی راحتی. به خود گفتم: «آره»
روایتهای این مجموعه داستان، ساده و خوشخوان هستند و خیلی راحت میشود با شخصیتهایش ارتباط برقرار کرد. میتوان گفت این مجموعه در عین سادگی ظرافتهایی دارد که خواننده را به تأمل وادارد.
«نسا، زنجیر، خانم بهاری با آقاش رفته پیادهروی، مثل هم، فردا هم روزی است، ما همدیگه رو داریم، بخواب، خودم تمیز میکنم، از کجا تا کجا، نهر در امتداد جاده می رود و مسیر اشتباهی» دیگر داستانهای این مجموعه هستند.