شعری از این مجموعه را میخوانیم: «به چشمی که بد نبیند بسته است/ هر جور مینشیند/ حالا رفتهای از حالا/ نشستهای/ کُنجِ خیرالماکرین یا مینویسم/ یا من عجب حقهای/ ... مینویسم:/ در صحنه هم دستِ مجسمه هم/ میرود "بازیبا" / تعارفِ دندانها به هم/ آغاز میشود/ زی با دروغِ از پشت/ من عجب/ چشمهای وحشی هم»