«آرمان»، نیک است؛ اما، «دیریاب» خوان آن را؛... لیک، نرم و بی شتاب دوزخ و جنت، همانا، واقعی ست پرده را بردار اکنون دیدنی ست! این جهان: هم آشکار و هم نهان فلسفه: روهست؛ حکمت: زیر آن ای دو فنجان بر دو دستان؛ بشنوید آب دریا را چنین نتوان کشید! آن که در عمرش فقط شب دیده است او نمی داند که حتا شب، چه هست این «زمان»، بی رحم و بی باک است و سخت افکند از تخت و بنشاند به تخت آب در هاون نکوب؛ ای بی هدف! کف ندارد مو!... نکش ناخن به کف! این جهان، بس تار و بس پیچیده است میوه های ساده بین، گندیده است ملک جان، بی ماه لغزش، ظلمت است از نگاهی ویژه، لغزش، نعمت است ظالمان دادگستر را نگر نان، تر است و دست، خونین؛ گوش، کر!