چیزی که در این نامهها عجیب است علاوه بر ادعای پیرمرد بر این که با شیطان ملاقات میکرده، دیگر این است که مدعی شده در آن شب به خصوص، نزدیک کامل شدن مهتاب در یکی از روزهای ماه شعبان، به خواست شیطان و صدالبته ناخواسته و ناخودآگاه، راهی قبرستان بزرگ وادیالسلام شده و... راستش ماجراهای عجیبی سرهم کرده که برای ما کمی نامانوس است و بیشتر به افسانه میزند. نوشته که از طریق آن اتاق به باغ پرتقالی رفته که مانند آن را ندیده و در آنجا با دختری آشنا شده که نامش مرضیه است. به ادعای خودش، جد بزرگ وقتی از این رویا بیرون میآید، نزد آسید حیدر میرود و از او میخواهد از عیالش که خاتون سیدهای بوده، بخواهد برایش آستین بالا بزند. وقتی دختری به نام مرضیه را برای او نشان میکنند، او میفهمد که این یک نشانه است.