کتاب حاضر، داستانی آلمانی است که با زبانی ساده و روان برای کودکان و نوجوانان نگاشته شده است. در داستان میخوانیم: ««یاکوب» و مادرش در خانهشان را رنگ زدند تا بعد از مرگ پدر «یاکوب» کمی حال و هوایشان عوض شود. ولی همسایهها به صاحبخانه شکایت کردند. انگار ناراحتیها و دردسرهای «یاکوب» پایانی ندارد. مثلاً دردسرهای توی مدرسه. «یاکوب» حتی با مادرش هم دیگر نمیتواند کنار بیاید. او درواقع فقط میتواند با بندانگشتی حرف بزند که آن را هم خودش ساخته است. خیالها دست از سر «یاکوب» برنمیدارند. برای همین او کمتر میتواند با محیط اطرافش ارتباط برقرار کند. شاید یک دوست تمامعیار بتواند شروع تازهای برای زندگی او رقم بزند».