کتاب حاضر، متشکل از چهار داستان با عنوانهای «عشق در زمستان آغاز میشود»، «مجسمههای گمشده»، «آمدوشد غریبهها» و «شهر درختان توفاتی» است که همگی حول زندگی شخصیتهایی جریان دارند که در زندگی تا آستانه استیصال پیش رفتهاند ولی نیرویی درونی همچنان آنها را به ادامه دادن واداشته است. داستانهای این مجموعه درباره زخمهای قدیمی آدمهاست؛ زخمهایی که با اینکه دیگر درد نمیکنند اما جایشان روی پوست مانده است و هنوز حس میشوند. این مجموعه علیرغم برخورداری از نثری ساده و روان از رهگذر رمزگشایی انبوهی از استعارات و نشانهها ذهن خواننده را درگیر میکند؛ نشانههایی که هنگامیکه توسط خواننده کشف میشوند لذت خوانش را در او به نهایت میرسانند. نثر شاعرانه، روان و موجز نویسنده که با توجهای وسواسگونه به جزئیات، مختصات شخصیتی کاراکترهایش را به شکلی دقیق و درعینحال غیرمستقیم ترسیم میکند، از بارزههای اصلی داستانهای این مجموعه است.