«مامیجون» مادربزرگ «ورد» و «گیوم» است که به علت ابتلا به بیماری «آلزایمر»، قرار است با خانوادۀ آنها زندگی کند. پرستاری از چنین بیماری با توجه به این که خاطرات مامیجون هر روز کمرنگ و کمرنگتر میشوند کار آسانی نیست. تمامی خانواده عزم خود را جزم کردهاند که حافظه مامیجون را تا حد امکان تقویت کنند. آنها از صحبت دربارۀ گذشته آغاز کرده و با بازی منچ، تماشای عکسها، خواندن نامههای قدیمی مامیجون با صدای بلند و ساختن یک فیلم خانوادگی ادامه میدهند. حضور مامیجون در خانواده، دردسرهای بزرگی در پی دارد اما همگی با مهربانی و آرامش اوضاع جدید را تحمل کرده و با آن کنار میآیند. مامیجون باید حداقل در این حالت باقی بماند و نباید اجازه داد بیماری پیشرفت کرده و او در انتها دچار نوعی زندگی گیاهی شود. فصلها از پی هم میگذرند و اکنون زندگی بدون مامیجون در خانه، بیمعنی به نظر میآید. او به بخش مهمی از زندگی خانواده تبدیل شده است.