کتاب حاضر، داستانی آمریکایی است که با زبانی ساده و بیان جزئیات لازم نگاشته شده است. نویسنده این داستان با پرداخت مناسب شخصیتها و توصیف عمیقترین احساسات و افکار آنها و همچنین با بیان دقیق جزئیات صحنهها نگاشته تا خواننده را از ابتدا تا انتهای کتاب با خود همراه سازد. در داستان میخوانیم: «احساس میکرد یک کتری آب داغ روی پیشانیاش خالی میشود. اما حالا که پایینتر از چارگوش آفتابی بود و دیگر نور چشمش را نمیزد، دید توی اتاقش است. با خود گفت که ای داد بر من ریغم درآمده و بنگ، دیوار توی ذهنش که نمیگذاشت به یاد آورد، شکست و فرو ریخت و حالا همهچیز شفاف شفاف بود».