بزغاله ی بازیگوش روی سرازیری کوهستان ایستاده بود و از این که سنگها زیر پایش میغلتیدند لذت میبرد. او آنقدر به دویدن میان سنگریزههای کوهستان ادامه داد تا به کف بیشهزار زیبایی رسید، در میان سبزهها و گلها شروع به جستوخیز کرد که ناگهان زیر پایش خالی شد و در یک گودال افتاد. او ترسیده بود، اما به تدریج بچه پلنگ به نام «خالخالی»، بچه خرس به نام «خرسی»، بچه گراز به نام «وحشی» و بچه میمون و بچه جغد رسیدند و با صداها و شیطنتهای خود او را از تنهایی درآوردند. میان شادی همه، ناگهان بچه سمور هراسان به آنها نزدیک شد و خبر آمدن یک موجود وحشتناک را به آنها داد. همه از بالای گودال پراکنده شدند و دوباره بزی تنها ماند. این کتاب مصور برای کودکان گروه سنی «ج» به نگارش درآمده است.