وارد سالن که شدم دیدم بیش از بیست دختر و زن جوان آن میان پرسه می زنند. البته مردها هم بودند اما بحث ما بر سر آنها نیست… زیرا من دلواپس بودم که بین اینهمه دختر و زن جوان چگونه نامزدم را پیدا کنم… آقا جان من، چرا که دلواپس نباشم؟ جان و دل خودم که تو باشی، چرا گیج و سرگردان نباشم؟ دیدار من و نامزدم جمعا دو ساعت طول کشیده بود. در تراموای اتومبیل فقط گردنش را دیده بودم، در کوچه نیمه تاریک در روبه رو و در سینما و اتومبیل از نیمرخ… کل این دیدن ها جمعا دو ساعت شده بود، مزید بر علت اینکه کلاه به سر داشت و مانتو پوشیده بود… حالا بیا و وسط اینهمه زن و دختری که شبیه هم اند، بدون پالتو و کلاه نامزدت را شناسایی کن، اگه می تونی بفرما پیدا کن…