خواهر مردی در بیمارستان بستری است و مرد در بیمارستان مراقب اوست. مرد یک شب در خواب، رویایی میبیند که در آن اتفاقات رخ داده جامعه بشری امروز را با داستان «ضحاک» و «کاوه» پیوند میزند؛ داستانی که در آن ضحاک بنا به دلایلی باید مغز پسران جوان مثل پسران کاوه را بخورد. مردم از کاوه میخواهند مقابل ضحاک بایستد، اما او میگوید: این کار به دست «فریدون» پسر «آبتین» نواده «جمشید» پاک صورت میگیرد. مرد به یک باره از خواب برمیخیزد و در تلویزیون اتاقاش تصاویری را میبیند که او را به تفکر درباره موضوعی خاص هدایت میکند.