داستان حاضر، در قالب نمایشنامه ای فارسی، قصّه زندگی زن و مردی است که در گورستان زندگی میکنند. زن سه فرزند پسر به دنیا آورده و مردم شهر آنها را نحس خوانده اند، و برای همین، آنها به گورستان پناه آورده اند. مرد که قصّه گوی کودکان شهر بوده، اکنون به گورکنی مشغول شده است. اینک، زن منتظر تولد فرزندش است و مرد برای آوردن قابله به شهر رفته است. مرد تنها باز میگردد و خبر از طاعونی میدهد که تمام شهر و حیوانات آنها را کشته است و اینکه تنها انسان زنده، مرد و زن و کودکی است که به دنیا خواهد آمد. و مرد خود را وارث تمام ثروتهای به جا مانده از مردم شهر میداند و زن تمام گفته های مرد را افسانه میپندارد و به بحث و جدال با وی میپردازد.