"نبات" با پدرش به باغ وحش رفت. ناگهان شیر فریاد بلندی کشید. نبات گفت: "باباجون صدای چی بود؟" پدر نبات گفت: "صدای آن شیر بزرگ" نبات پرسید: "اگر به ما حمل کند چه میشود؟" پدر گفت: "ما را میخورد" نبات با نگرانی گفت: "خدا نکند تو را بخورد" پدر او را بغل کرد و گفت: "فدای دخترم بشوم. چقدر مهربان است". نبات گفت: "آخه میدانی؟ اگر شما را بخورد من دیگر نمیتوانم تنهایی به خانه بروم. گم میشوم". این لطیفه تحت عنوان "مهربانی" به همراه چندین لطیفۀ دیگر به همراه تصاویری رنگی در کتاب برای کودکان به چاپ رسیده است.