پدر و مادر «آنتون» به خونآشامها اعتقاد نداشتند، اما آنتون با آنها دوست بود و خصوصیات زندگیشان را میدانست، «رودیگر» خونآشام کوچکی بود که حداقل 250 سال سن داشت و «آنا» خواهر او، شجاعتر از وی بود و مانند آنتون علاقة فراوانی به خواندن کتابهای ترسناک داشت. صبح روز شنبه پدر و مادر سرمیز صبحانه منتظر آنتون بودند. هفتة گذشته پدر از او و آنا عکس گرفته بود، اما فقط آنتون در عکس دیده میشد و یک کتاب در هوا. این کتاب در دست آنا بود، اما خودش مشخص نبود. این باعث شک پدر و مادر شده بود. آنها تصمیم داشتند با خانم دکتر «دوزیگ»، دربارة این موجودات صحبت کنند. این موضوع اتفاقاتی را به دنبال داشت که در ادامة داستان بازگو شده است. کتاب حاضر جلد دوم از مجموعة «خونآشام کوچک» تحت عنوان «خطر» است.