نمایشنامة «بازگشت از خانه» روایتی است از یک خانوادة چهارنفره. پدر خانواده، رکنالدین، جراح قلب است. او و همسرش «سیما» دارای دو پسر با نام «شاهین» و «اشکان» هستند. اشکان زمانی که در دانشگاه پذیرفته نمیشود با بیتوجهی پدر روبهرو شده، تا جایی که تصمیم میگیرد برای فرار از خانه به جبهه برود. او پس از یک سال حضور در جبهه و در حالی که دچار بیماری روانی شده به خانه بازمیگردد. در پایان نمایش، در حالی که اشکان در بیمارستان بستری است، شاهین که اکنون در خانه است، با گذاشتن کاست ویدویی متعلق به اشکان، صدای او را میشنود که میگوید: «وقتی داشتم میرفتم هیچ فکر نمیکردم که بمونم، وقتی که موندم فکر نمیکردم که هیچوقت برگردم. چه طور میشه آدم دو تا خونه داشته باشه؟ هی از یکی از خونههاش برگرده به اون یکی خونهش. همیشه در حال بازگشت از یه خوه به خونة دیگرش باشه؟ نمیشه، آدم باید یه خونه داشته باشه».