«بلا سوان» دختری معمولی است که «ادوار کالن» را دیوانهوار میپرستد. اما ادوارد فردی عادی نیست؛ او نیمه انسان ـ نیمه گرگ و خونآشام است. پیش از این، ادوارد، بلا را از چنگال مرگآور خونآشام شروری به نام «جیمز» نجات داده بود و این شروعی برای دوستی آنها بود. «جاکوب» نیز به بلا علاقه دارد و به هر ترتیب میخواهد مانع دوستی او با ادوارد خونآشام شود. همۀ خانواده و نزدیکان بلا نسبت به دوستی و ازدواج آنها مخالف هستند و همین موضوع آنها را تهدید میکند. داستان مذکور در ادامۀ رمان «شفق» اثر دیگر «استفنی مۀ ر» نویسندۀ معاصر آمریکایی، نگاشته شده است.