ماجرای سنگ از خانهی شاکیه، رقاصهی زیبای دمشق آغاز میشود. زرعه مهمان شاکیه، عاشق او و ساکن خانهاش شده است. اما شاکیه دلباختگان بسیاری دارد و زرعه باید راهی پیدا کند تا بتواند دل او را به دست آورد.
زرعه برای جلب محبت شاکیه میخواهد از او تندیسی بسازد پس به دنبال سنگی مناسب میگردد. شاکیه او را به سراغ تاجری به نام ابنطفیل میفرستد تا سنگی سفارش دهد.سفارش سنگ. همزمان زرعه سراغ زن غیبگویی میرود تا راز این همه تشنگی و حیرانی را از او بپرسد. پیشگو در جوابش میگوید تو نفرینشدهای. اما زرعه او را دیوانه میخواند.
پس از مدت کمی، زرعه از وجود سنگی خونی در کاخ باخبر میشود و عزمش را جزم میکند که آن سنگ را به دست بیاورد. او شبانه با دو نفر وارد کاخ میشود و سنگ را میدزدد.
حالا این سنگ در دست مجسمهساز همچون موم است. هرچه بخواهد میتواند با آن بسازد. میتواند مجسمهاش کند، میتواند پیکانی از آن بسازد برای زدن بر لب دشمن و شاید هم میتواند روضهای شود که تابهحال نشنیدهای.