"پیت"، "ژوپیتر" و "باب" سه جوان فعال هستند که تصمیم دارند تحصیلات خود را در مزرعه ای بگذرانند. اما به علت صدای ناله هایی که از غاری در آن مزرعه می آید، کارگران آنجا بر این عقیده اند که آن مزرعه و محیط اطراف آن نفرین شده است. سه جوان تصمیم به کشف حقیقت می گیرند و در این میان، پرفسوری که مهمان صاحب مزرعه است، تاریخچۀ دره و مزرعۀ مورد بحث را در اختیار آنان قرار می دهد. بچه ها متوجه می شوند که هرگاه داخل غار می شوند صدا قطع شده و تنها این ناله از بیرون قابل شنیدن است. آنها با کنجکاوی بسیار درمی یابند که دو پیرمرد جویای گنج، در غار در حال حفاری هستند و قطع و وصل ناله ها به آن دو مربوط است. در همین زمان است که با کارآگاه بیمه ای آشنا می شوند که به کمک آنها آمده و اقرار می کند الماس های ربوده شده ای، سال ها پیش در این غار دفن شده و احتمالات سارق که "اشمیث" نام دارد، بازگشته تا آنها را به دست آورد. کارآگاه به همراه سه جوان برای غافلگیری دو پیرمرد اقدام می کنند اما در همان موقع اشمیث با چهره و لباس مبدل از راه رسیده، پس از برداشتن الماس ها فرار می کند. ژوپیتر که حدس زده سارق چه کسی است به همراه بقیه راهی مزرعه می شود و به کمک کلانتر، پرفسور را، که همان اشمیث است، شناسایی و دستگیر می کند.