«زامیل»، عفریت شکارچی، سالی یک شب از مخفی گاه خویش به در آمده و هر انسانی را که بیابد دریده و می خورد. امسال مردی ثروتمند، قصد دارد برای حفظ ثروت خویش و رهایی از دست دو برادرزادۀ خردسالش با او وارد معامله شده و دخترها را طعمۀ زامیل کند. خدمتکار وفادار منزل، زمانی که از موضوع مطلع می شود، به بچه ها هشدار داده و سعی در کمک به آنها دارد. اوضاع حالت عجیب و پیچیده ای به خود می گیرد و دو دختر معصوم در دام عموی خود افتاده و به جنگل منتقل می شوند. دخترک خدمتکار که متوجه جریان شده، از برادر خویش تقاضای کمک می کند و او در آخرین لحظه ها بچه ها را نجات می دهد. زامیل زمانی که می رسد و نشانی از شکار خویش نمی یابد به سراغ مرد ثروتمند رفته و جان وی را طلب می کند. مرد ثروتمند از ترس سکته کرده و می میرد و بچه ها نفسی از سر آسودگی می کشند.