شگفت قصهای چندان شکوهمند و پرمهابت و رازآلود که اگر اسناد و مدارک واقعیت آن در دست نبود می گفتیم افسانه است و محصولِ تخیل صِرف. قصۀ مولانا با شمس تبریزی یک چنین چیزی است. مولانا در آستانۀ چهل سالگی بود که آن پیر مرموز در افق زندگیِ او پیدا شد و به دمݬِ جادوییِ خود واعظی جا افتاده ــ اهل منبر و مدرسه ــ را به مولانایی تبدیل کرد که اینک ولوله در هفت اقلیم جهان افکنده است. اسناد واقعیتِ این ماجرا مثلثی است که سروده ها و نوشته های خود مولانا ــ در دیوان و مثنوی و فیه ما فیه و مکتوبات ــ یک ضلع آن، و گفته های شمس ــ در مقالات ــ ضلع دیگر و گزارش بهاءالدین ولد (مشهور به سلطان ولد) فرزند مولانا ضلع سوم آن است. گزارش سلطان ولد گواهیݬِ دست اولِ نزدیک ترین و مطلع ترین شاهد آن ماجراست. گزارش به طور پراکنده همراه اطلاعات متفرق دیگر از حالات سلطان العلما (پدر مولانا) و سید برهانالدین محقق (اتابک مولانا) و صلاح الدین زرکوب و حسام الدین ارموی (خلیفه های مولانا) در جاهای مختلف از ابتدانامه (نخستین دفتر از مثنوی های سه گانۀ سلطان ولد) آمده است.