کتاب حاضر، داستانی است خواندنی از دههها پیش. تلگرافی در اوایل اسفندماه سال 1320 به امضای یکی از خویشاوندانش از تبریز به راوی میرسد، که شخصی بهنام «هاشم» از خاندان او به مشهد میآید. راوی با خود میگوید خوب است به دیدنش بروم و اگر خدمتی از دستم برآید انجام دهم. بالاخره او را به همراه پسرش «علی» مییابد و میشنود «علی» دو سال پیش در خواب جد پنجم خود را دیده است که محل دفن گنجی از خود را به او نشان داده و از آن هنگام این پسر از پدر میخواست که بروند و آن دفینه را پیدا کنند تا او بتواند دختر موردنظرش را پیدا کند.