داستان «زخم» از این قرار است که یاسمن، بدون توجه به علاقه ی پسرعموی خود امیرسام، دلش را در گروی مهر پسری بی احساس و سردرفتار به نام مانی گذاشته و همچون عاشقی چشم و گوش بسته به خواستگاری او جواب مثبت می دهد. هنوز چیزی بیش از دوازده روز از محرمیت آن ها نگذشته که مانی برای کمک به دختردایی اش که قبلا هم به او علاقه مند بوده، به ترکیه سفر می کند و یاسمن بعد از یک هفته قرار گرفتن در تاریکی کامل و بی خبری، با درخواست طلاق غیابی او مواجه می شود. همه ی این ها در حالی است که یاسمن، فرزند مانی را در بطن خود می پروراند و حال باید به فکر سرنوشت خود و فرزند به دنیا نیامده اش باشد.