ویلیام وارتن را میتوان متفاوتترین قصهگوی ادبیات جنگ دانست. هرآنچه در داستانهای مهم مربوط به جنگهای جهانی خواندهایم، وی با نگاهی متفاوت به آنها پرداخته است. رمان «پرندهباز» نمونهی بارز این ادعاست که نه تنها نامزد دریافت جایزهی کتاب ملی آمریکا و جایزهی ادبی پولیتزر شد، بلکه اقتباس سینمایی آن نیز در جشنوارهی فیلم کن خوش درخشید. داستان درمورد فردی به نام بِردی (پرندهباز) است که علاقهی شدیدی به پرندگان دارد. او دوست صمیمیای به نام اَل دارد و این دو، صمیمیترین دوستان یکدیگرند. با تمام هوشی که بِردی دارد، علاقهی او به پرندگان در دیدهی برخی دیوانهوار جلوه میکند. از یک جایی به بعد، شیفتگیاش نسبت به پرندگان به حدی میرسد که با تمرینهای فراوان، قدرت کنترل رویاهایش را پیدا میکند و در رویاهایش، تبدیل به قناریای شده و با دیدن قناری مادهای، عاشقش میشود. او دیگر توانایی تفکیک خودش را به عنوان یک انسان از یک پرنده ندارد. سپس به همراه اَل به جنگ جهانی دوم میروند و بعد از به پایانرسیدن جنگ، به فیلادلفیا بازمیگردد؛ اما نه به خانه، بلکه به آسایشگاه روانی سربازان، چرا که همانند یک پرنده رفتار میکند، چمباتمه میزند، پر میزند و شبیه به پرندگان غذا میخورد و هیچ حرفی نمیزند.