فیرا از چنگ آمارانتا زنده بیرون آمده است. اما با بازگشت به دربار بهار متوجه میشود شاید بهای گزافی را برای نجات دنیای پریان پرداخته باشد. اگرچه اکنون قدرتهای پریان عالیرتبه را به دست آورده، قلبش هنوز انسان است و نمیتواند کارهای هولناکش را از یاد ببرد.
فیرا معاملهاش با ریسند، لرد عالیرتبهی دربار شب، را هم از یاد نبرده است.
فیرا سعی میکند راهش را به بیرون دام تاریک سیاست، قدرت و عشق پیدا کند. اما دشمنی شرورتر خودش را نشان میدهد که ممکن است فیرا کلید نابودیاش باشد…
البته اگر بتواند از موهبتهای وهمناکش استفاده کند، قلب شکستهاش را التیام بخشد و تصمیم بگیرد چطور میخواهد آیندهی خودش و جهانِ ازهمگسسته را شکل دهد.