داستان «شیر و موش» داستان گذشت، مهربانی و دوستی سلطان جنگل و موشی کوچک است. بنمایهی این داستان دوستیهای غیرمتعارفی است که در زمان ناامیدی به کمکمان خواهند آمد. این داستان بازنویسیای از داستانهای ازوپ است. به دلیل کوتاهی داستان، کودکان زیر ۷ سال دوست دارند بارها این داستان را بشنوند و کودکان کلاس اول ابتدایی نیز میتوانند خود آن را بخوانند.
شیر بزرگ با آن یال و کوپال بلندش خوابیده بود که ناگهان موشی کوچک روی پشت او دوید. شیر عصبانی شد و از خواب پرید. غرشی کرد و موش را توی چنگالهای تیزش گرفت. بعد هم دهانش را باز کرد تا موش کوچولو را یک لقمهی چپ کند؛ اما موش که از ترس به خودش میلرزید، گفت: «لطفاً من رو نخور…» اینطوری شد که موش آزاد شد و رفت سراغ زندگیاش تا روزی که شیر افتاد توی دام و داشت برای آزادی تقلا میکرد. همهی حیوانات از راههای دور و نزدیک برای کمک کردن به شیر آمدند، اما… به نظر شما ماجرای «شیر و موش» به کجا ختم میشود؟