راه فراری نیست!
پدر کارتِر فیلیپس او را تحت فشار قرار داده تا دوباره توی امتحان ریاضی شرکت کند و نمرهی دیپلمش را بالاتر ببرد... فشار آنقدر زیاد میشود که او از آدام مِسنِر میخواهد بهجای او سر جلسهی امتحان برود... در عوض یک بار با هم بیرون بروند و شام بخورند. اما آدام دنبال چیزهای بیشتری است... خیلیخیلی بیشتر... کارتِر گزینهی دیگری ندارد. باید بهای تقلب را پرداخت کند. اگر این کار را نکند، آدام همهچیز را به پدرش خواهد گفت و زندگی کارتِر نابود میشود.
کنترل آدام روی زندگی کارتِر، سنگینتر و سنگینتر میشود. کارتِر بیپناه دنبال راه فراری میگردد... اما چه راهی برایش وجود دارد؟ آیا قتل، تنها راه فرار خواهد بود؟