مهرماه سال 1383 مسابقهی فوتبال بین تیمهای ایران و آلمان در استادیوم آزادی در جریان است. مولف این کتاب تنها در خانه نشسته است و مسابقه را از کانال ZDF آلمان تماشا میکند. با تماشای مسابقه، مرغ ذهنش به گذشتههای دور پرواز میکند و خاطرات مسابقات مقدماتی فوتبال المپیک 1964 م، که بین تیمهای ملی ایران و پاکستان و عراق و هند برگزار شده بود، در ذهنش زنده میشود. از زمانی که مسابقهی دوستانه بین تیمهای ایران و هند را در امجدیه تماشا کرده بود، سالها میگذشت. آن مسابقه با نتیجهی چهار بر یک به نفع ایران پایان پذیرفت. او بعد از این بازی به جمع خوانندگان "کیهان ورزشی" پیوسته بود. همکلاسیاش، "پریوش آذر"، وقتی برای اولین بار یک مجلهی ورزشی را دست دختری میبیند به شدت تعجب میکند. نویسنده، "آذر" را نیز به جمع فوتبالدوستان ملی وارد میکند. آذر پس از علاقهمندی به فوتبال، با فوتبالیست محبوبش ارتباط تلفنی برقرار میکند و این ارتباط سالها ادامه مییابد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی نویسنده به اروپا مهاجرت میکند و متوجه میشود که "پریوش آذر" از دانشگاه سوربن دکترای فلسفه گرفته است. باشگاه محبوب او یعنی باشگاه "شاهین" به "پرسپولیس" تغییر نام میدهد و "باشگاه تاج" به باشگاه استقلال" و "استادیوم امجدیه" نیز "استادیوم شهید شیرودی" نامیده میشود.