امیل یک پسر بچه بازیگوش و پرشیطنت است و در روستای لونه بریا زندگی میکند. شیطنتهای او گاهی همه را به ستوه میآورد. حالا اگر امیل قول بدهد که دیگر شیطنت نکند؟ نباید زیاد مطمئن بود. ابتدای کتاب میخوانیم که او در آینده شهردار میشود اما خب، داستان دربارهی دوران کودکی امیل است. او با چشمهای آبی و موهای نرم طلایی شبیه فرشتهها به نظر میرسد اما حقیقت این است که اصلا آرام و قرار ندارد و یک جا بند نمیشود. بعضی از اهالی میگویند: «بیچاره خانوادهی سونسون که چنین بچهی لجبازی دارند، این بچه به درد هیچ کاری نمیخورد.» حقیقت این است که امیل برای هیچ کس بد نمیخواهد و بدجنس نیست اما انگار نمیداند رفتار و کارهایش چه عاقبتی دارد و به همین دلیل مدام در دردسر میافتد.