فیلسوفان کلاسیک بر این باور بودند که باید مردم و مقامات همیشه از آن ها کمک بخواهند و این باور را جا انداخته بودند که فیلسوف در راس جمله خردمندان است. فیلسوفان پست مدرن چنین ادعاهایی نداشتند. علت، البته نه تواضع آن ها، که فقدان آمریت و نخوت بود. آمریت و نخوتی که در طول بیش از دو هزار سال در قالب فلسفه های کلاسیک رسوب کرده بود. فلسفه های کلاسیک همیشه این باور را در اذهان مردمان القا میکردند که گویا انسان های معمولی باید اندیشه های اصولی و خردمندانه را از خردمندان (و در راس آن ها از فلاسفه) یاد بگیرند. فلسفه های پست مدرن تو هم هرمی بودن و سلسله مراتبی بودن خرد را در هم ریختند. انسان ها شیوه های زندگی خود را بنابر نیازها و گرایش ها و خواست ها و اهدافشان میسازند و در محدوده ی زندگی شخصی خود بهترین مرجع تشخیص درستی و نادرستی و سودمندی و نا سودمندی آن ها هستند. انسان ها هستند که ساختارهای افقی را به وجود می آورند و به تدریج و گاه با پرداخت هزینه های بسیار سنگین یاد میگیرند که درباره ی چندی و چونی باورها و شیوه های زندگی همسایه ها ارزش گذاری نکنند. در پارادایم کثرت، ساختارهای عمودی در حال دگردیسی به ساختارهای افقی اند.