این داستان روایت زندگی دختری به نام «باران» است که در خانوادهای سنتی زندگی میکند. باران، دلباخته استاد نقاشی خود «فلاح» است اما فلاح تصمیم دارد با «بیتا» خواهر باران ازدواج کند. «بهنام» برادر باران دوستی به نام «محمد» دارد، باران از رفتارهای زشت محمد با خودش خشمگین است اما نمیتواند حرفی به برادرش بزند. تا اینکه در جشن عروسی دوستش «مارال» متوجه میشود که داماد همان محمد است و نام واقعیاش «مهراد» است. مهراد، سرگرد پلیس بینالملل است و دوستیاش با بهنام طبق نقشه قبلی بوده است. باران گیج و منگ شده است و هر روز با اتفاقات جدیدی روبهرو میشود که او را نسبت به مهراد مشکوکتر میکند و ...