«عادل» و «عادله» در یک محله بزرگ شده بودند، هنگامی که قایم موشک بازی میکردند هرگز به خیالشان نمیرسید که رفتهرفته به یکدیگر انس خواهند گرفت و عاشق یکدیگر خواهند شد. وقت درو عادل پشتههای گندم را به خرمن میآورد و عادله هم خوشههای افتاده را جمع میکرد، نزدیکیهای جشن خرمن، عادله مثل چهارشنبه آخر سال دستهایش را حنا بست اما نمیدانست گرفتاری پیشانینوشت او و عادل است و آنها در این گرفتاری خواهند سوخت و ...