آسیاب کنار فلوس زمانى آغاز مىشود که ماگى نه ساله است. طفل خردسال از هماکنون دستخوش ناراحتى است: ناراحتى از بابت موى صافش، رنگ پوستش، خلقتش، پریشانى خیالش، و از سوى برادر گلگونهاش که مورد پرسش او است. ماگى نیز مانند پدر جوشى خود ـ صاحب آسیاب ـ که زندگى و خویشانش را سخت «گیجکننده» مىیابد به علت سرشارى نیرو و رگههاى مخالفى که در سرشت او است و نیز دشوارى سازش با محیط برون، به ندرت احساس آسایش خاطر مىکند. اما برخلاف پدر نمىتواند گناه این امر را به گردن «دغلان» و نابکاران بیندازد و با دعواهاى حقوقى و وام گرفتن و وام دادن و شات و شوت کردن یا به شلاق بستن اسب با این وضع مقابله کند. در عوض عروسکش را به دیوار مىکوبد، دخترخالهاش را در گل مىاندازد… ماگى از همان آغاز به سیماى کودکى با احساسات و خواهشهاى تند و پرشور و افراطى برصحنه پدیدار مىشود: سرشار از شوق و تمنا نسبت به آنچه خوش و خواستنى و زیبا است، تشنه دانش، و شیفته موسیقى، که در خواهش و آرزوى دستیابى بدان مىسوزد. اما با همه کولىوارى و هوشمندى و ذکاوتش و به رغم همه آن نیرو و تحرکى که از خانواده تالیور به ارث برده است دختر مادرى است «امل»، تپلمپل، و درمانده، ضعیفترین خواهر خانواده دادسن . خواهران دادسن و شوهرانشان ستونهاى جامعه سنت اوگزاند و تصویرى که جورج الیوت از آنها مىپردازد خندهدار و نیشدار و برروى هم مقنع است. خاله گلگ و خاله پولت و خاله دین تیپهایى هستند آشنا، اینها «گماشتگان نهانى» جهان برون در درون خانوادهاند، و این جهان برون جهانى است که به لحاظ نظم و ترتیب و ریشههاى عمیق و پیوستگى خود بسیار جالب است. ملافهها و فنجانهاى چایخورى و قهوهخورى و مرباخورى و املاک و مستغلات، لنگرهاى این جامعهاند، و از دسترفتنشان فاجعهاى است بزرگ. خیلى زود درمىیابیم که چشمانداز مرگ هم مىتواند کاملا تحملناپذیر و حتى آرامبخش باشد، اگر آدم بداند که ملافهاى که روى او مىاندازند تا در تابوت او را به معرض تماشاى اقوام بگذارند اتو کشیده و تمیز و پاکیزه است و اموال آدم بین خواهرزادهها و برادرزادههاى خوشرفتار بخش خواهد شد. اما بدبختانه ماگى نمىتواند به نحوى رفتار کند که مورد پسند خالهها و شوهرخالهها باشد یا به قیافهاى باشد که آنها مىپسندند. به علاوه، به لحاظ خلق و خو و مزاج نمىتواند تنها خواستار وسایل مادى باشد وبه داشتن این وسایل خرسند باشد، و بنابراین علایق و آرزوهایش همچنان با این جهان تنگنظر، که رود فلوس از آنجا کالا را به جاهاى دوردست مىبرد، ناهماهنگ مىماند.