«نیما»، پسر جوانی است که به خواسته مادرش قصد دارد با دخترخالهاش «فرناز» ازدواج کند؛ نیما علاقهای به فرناز ندارد و سعی میکند مسئله نامزدیاش را با او به دلایل مختلف به تعویق بیندازد. تا اینکه یک روز دختری به نام «بهار» را میبیند و دلباخته او میشود. «پویا» دوست صمیمی نیما با دیدن بهار او را میشناسد و سعی میکند نیما را از حقیقت زندگی بهار آگاه سازد اما ...