«درخت کج» مجموعه ۷ داستان کوتاه از نویسنده جوان معاصر ضیاءالدین وظیفهشعاع (-۱۳۶۴) است. بخشی از داستان « پیش از تولد مسیح» از این مجموعه را میخوانیم: هوا دیگر کاملاً تاریک شده بود. امیر گفته بود باید تاریک باشد. گفته بود مجبوریم. توی روز روشن نمیشود، حتا نمیشود از اینجاها رد شد. مردم میبینند. میگفت دیگرانی هم هستند که دنبال همین کارها میآیند اینجا، آدمهای حرفهای. هر وقت بخواهند میآیند. حالا خورشید آن بالا باشد یا نه، فرقی بهحالشان نمیکند. جمعشان که جمع باشد، میآیند. بیشترشان دستگاه هم دارند. میگذارند زمین، مثل دستهی جاروبرقی میگردانند. بوق که میزند، میافتند بهجان زمین. امیر گفت: «خانمها و آقایون، باید شرمنده باشم، نه؟ بیشتر از هرچی از جکوجونورها میترسیدم، گفتم توی تاریکی ناغافل میان سروقت آدم، یهو دیدی زدن. نمیخواستم شما رو هم بندازم توی دردسر.» یاشار گفت: «یعنی چی؟ همین خوبه که سه نفریم. دیدی سر راه یکیمون افتاد غش کرد، اونوقت چی؟ نمیشه که یه نفری بلندش کرد.»