گزیدهای از متن کتاب: مفاهیم و تعابیر مبهمی در زبان وجود دارند که ما تکلیف خود را با آنها بهدرستی نمیدانیم. بعضی از این معانی چون از ارزش و اعتبار و احترام برخوردارند ما هم رعایتشان میکنیم. یکی از این الفاظ و تعابیر فرهنگ است. ما بهفرهنگ بسیار اهمیت میدهیم ولی اهمیت دادن ما دلیل برآگاهیمان نیست یعنی همه ما از دامنه نفوذ فرهنگ و از احاطه آن چنان که باید خبر نداریم و بههمین جهت در بحث و نظر و پژوهش درباره چیزها معمولا بهآن توجه نمیکنیم. کدام دانشمند در بحث از مسائل علمی یا در پژوهشهای خود بهاثر و احاطه فرهنگ تذکر دارد. شاید نویسنده کتاب درسی هم (حتی اگر این کتاب درسی ادبیات و جامعهشناسی و تاریخ و تعلیمات دینی باشد) بهفرهنگ توجهی نداشته باشد. از این حیث برکسی خرده هم نباید گرفت زیرا فرهنگ امری پوشیده و مضمر است و جای معین و محدودی ندارد. فرهنگ در همه جای نظام زندگی و جهان آدمی هست و با همه امور درهم آمیخته است. بهاین جهت آن را بهدشواری میتوان یافت و دید. معمولا فرهنگ را وقتی میبینند و تشخیص میدهند که متجسّد و ساکن شده باشد وگرنه تا زمانی که هماهنگی در عالم آدمیان وجود دارد وجود فرهنگ محسوس و ظاهر نیست چنان که ماهی در آب از آب خبر ندارد معهذا گاهی در درس و بحث و آموزش و تولید و اقتصاد جلوههایی از فرهنگ آشکار میشود.
معمولا معلم و شاگرد و اقتصاددان و سرمایهگذار در نظر و عمل خود بهفرهنگ توجهی ندارند ولی وقتی از آنان بپرسند که آیا علم و تولید و آموزش و... با فرهنگ نسبتی دارند یا فرهنگ در قلمرو پژوهش و اقتصاد و تعلیم و تربیت جایگاهی دارد یا نه غالبآ پاسخ مثبت میدهند. این تصدیق مبتنی بریک علم مبهم و اجمالی است یعنی بهآسانی نمیتوان توضیح داد که عنصر فرهنگ که با آموزش و کار و رفتار توأم است چیست و چگونه شناخته میشود؟ راستی این فرهنگ که با همه چیز یا بهیک معنی قبل از همه چیز وجود دارد یا باید وجود داشته باشد چیست؟