ژاک شابان-دلما ( ۲۰۰۰– ۱۹۱۵)، سیاستمدار فرانسوی است. در بخشی از کتاب میخوانیم: « مه بانگ با نیروی عشق درخشید، خروشید، پریشان شد، سرید و میانه راه آفرید، آفرید و آفرید تا باز عشق رنگ دل گرفت و... . این چنین بود که آبراهه رگ شد تا مدیترانه را به سرخی جنوبگان پیوند دهد، کوه تراشیده شد تا شیرین دلرباتر بنماید، دیوار چیده و برچیده شد تا هر دو سوی آن سراب خوشبختی را مزمزه کنند. سراب، این پهنه لرزان دست نیافتنی! عشق که شکفته شود رویا پرده پندار را میشکافد و با مرگ خود خواسته پنجه در پنجه دنیای بیرون میاندارد. جانمایه این داستان تاریخی نیز جویباری از دریای عشق است. لویی فلورانساک، اشرافزادهای عاشق که در جوانی از زندان باستیل گریخته در امریکا همگام لافایت و واشنگتن میشود و سرانجام عشق را در هیبت فرزندی از قبیله هورنهای کانادا به فرانسه میکشاند و تلنگری میشود بر دل دلباختگان سرزمین گل، از روبسپییر و دانتون و دمولن گرفته تا برادر زادهاش ایزابل که او نیز بهای گرفتاری عشق را تا پای جان میپردازد، چرا که عشق پیشکشی نداشتههای آدمی است به آدمی! بارون دو باتز سر خود را بالا میگیرد. از دوردست آوایی خفه، همانند شلیک توپ یا خروش تندری که هردم گسترش یابد شنیده میشود. ژانت هم که روی یک صندلی راحتی یله داده و پاها را به زیر بدن دو تا کرده کمر راست میکند. بارُن باری دیگر سرگرم نوشتن میشود. زیبایی خط نشان از اشرافیت او دارد. ژانت زیباست. گونههایی سرخ و موهایی کم رنگ دارد. گوشوارههایی شیشهای با طرح کریستال برگوشها دارد و گردنبندی مسین اما زرینگون برگردنش خودنمایی میکند. روی لوح آویخته از گردنبند واژه «آزادی» کندهکاری شده است. کلاهی با نوار سه رنگ موهایش را پوشانده است و یقهیی قرمز با توردوزی زیبای سپید رنگ که زیر دو یقه نازک حاشیه سرخ کوچکتر جای گرفته مانتوی آبی رنگش را زیباتر مینماید».